میگویی: ((میترسم.))
میگویم: ((از چه؟))
میگویی: ((از نوشتن))
میگویم: ((خود نوشتن که ترس ندارد. شاید ترس تو، از بد نوشتن باشد.))
میگویی: ((ترس من، از خوب نوشتن است. از وقتی که ناگهانی و شاید اتفاقی خوب مینویسم و پس از آن، فاجعه رخ میدهد. شاید روزی خوب بنویسم، اما روزهای پس از آن، در حسرت آن نوشته، آن متن، بدتر و بدتر مینویسم. هر روز، بدتر.))
میگویم: ((نوشتن، مهارتی پایه است. مهارتی تدریجی است. مهارتی که مجرب شدن در آن، یک شبه نیست. نویسندگی، موضوعی است مرکب. موضوعی که نمیتوان آن را توضیح داد. نمیتوان آن را تعریف کرد. موضوعی چنان پیچیده که عادتکردن به روند چندوجهی آن کار سادهای نیست. چیزی به نام بدنوشتن وجود ندارد. سرچشمه خوبی یا بدی، مقایسه هایی است که بین دو یا چند نوشته انجام می شود. هیچ کسی با ترس از نوشتن نویسنده یا شاعر نشده است. ترس از نوشتن را بگذار برای بازنویسی. بنویس. آزادانه و رها بنویس که درونمایه و جوهر نوشتن نیز همین است.))
آخرین دیدگاهها