مرگ ایوان ایلیچ، مرز ها را جابجا می کند. توصیفات دقیق، شخصیتپردازی های بینقص و روایت به بهترین شکل ممکن، همه از ویژگیهای این رمان شاهکار هستند. مرگ ایوان ایلیچ کاری می کند که با خندههای ایوان ایلیچ بخندید، با گریههای او اشک بریزید، با او زندگی کنید و با او بمیرید. برخلاف نثر ساده و روان این کتاب، مرگ ایوان ایلیچ را میتوان در بین بهترین و عمیقترین رمانهای روسی طبقهبندی کرد. در این مطلب، به بررسی شاهکار لئو تولستوی میپردازیم: مرگ ایوان ایلیچ، کتابی از جنس درد.
در این کتاب، شاهد مرگ ایوان ایلیچ خواهید بود. مرگ در داستان، آرام و دردناک است و کم کم به مخاطب تزریق میشود. هرچه که به جلوتر بروید، داستان شکفتهتر میشود و توصیفها هنرمندانهتر. پیچشها و خط سیر داستان هیچگاه کسل کننده نمی شود و داستان ابتدا و انتهای استادانهای دارد. با این حال، گاهی ممکن است بخشهای ابتدایی داستان که به صورت گزارشی نوشته شده به مذاق مخاطب زودگذر خوش نیاید. یادآوری این نکته نیز خالی از لطف نیست که ممکن است اسمهای روسی برای خوانندهی ایرانی گیجکننده باشد. تولستوی در این اثر کانون توجه را بر روی ایوان ایلیچ می گذارد و بر او تمرکز می کند، گرچه می شد تا به شخصیت هایی مانند زن، دختر و پسر ایوان ایلیچ بیشتر پرداخته شود.
مرگ ایوان ایلیچ، به شما یادآوری می کند که مرگی نیز وجود دارد. مسلما همهی ما این را میدانیم، اما تقریبا هیچوقت به مرگ فکر نکرده ایم، به این فکر نکردهایم که ما هم روزی میمیریم، همه روزی میمیریم. انتهای هر خوشی، هر حقیقت و هر زندگی مرگ است. شاید این غمانگیز به نظر برسد، اما مرگ است که به زندگی ما معنا میبخشد، به خوشی هایمان، به عشق بینمان معنا میبخشد. غم به خوشحالی معنا میبخشد و آن را ارزشمند میکند، همانگونه که مرگ به زندگی معنا میبخشد. مرگ زشتترین، و همچنین زیباترین است. مرگ پوچترین، و در عین حال معنادارترین است.
مشخصات اثر
نام کتاب: مرگ ایوان ایلیچ
نویسنده: لئو تولستوی
مترجم: حمیدرضا آتش بر آب
انتشارات: کتاب پارسه
کیفیت ترجمه: کیفیت ترجمه قابل قبول و خوب است، اما در برخی از موارد نویسنده از کلماتی که با فضای کتاب همخوانی ندارد استفاده کرده است.
این کتاب چه کمکی به خواننده می کند: این کتاب شیوه نگرش شما را نسبت به مرگ و زندگی تغییر میدهد، میتواند شروعی برای خواندن آثار تولستوی باشد و همچنین مطالعه آن بسیار لذتبخش است.
تعداد صفحات: ۱۳۲ صفحه
بندهایی از کتاب:
وقتی همه متوجه میشوند ادامه بازی برای او سخت است، میگویند: اگر خستهای، می توانیم ادامهاش ندهیم. استراحت کن. استراحت کند؟ نه، او یک ذره هم خسته نشده. دوباره سرگرم بازی میشوند. همه گرفته و ساکتاند. ایوان ایلیچ حس میکند باعث گرفتگی آنها، خود اوست و نمی تواند این حالت را از خودش دور کند. آنها شام میخورند و میروند و ایوان ایلیچ با این احساس که زندگی برایش زهر شده و دارد زندگی بقیه را هم زهر میکند، تنها میماند. اما این زهر ضعیفتر نمیشود، بلکه بیش از پیش در وجودش رخنه میکند.
به کرات پیش میآمد وقتی موقع سرزدن به او انواع حقه ها را به کار میبستند، میخواست بر سرشان فریاد بکشد: بس کنید، دیگر دروغ نگویید. خوب هم می دانید دارم میمیرم. هم شما میدانید و هم خودم. دست کم دیگر ادامهاش ندهید! اما هرگز جرئت این رکگویی را نداشت. میدید واقعیت دهشتناک مرگ از سوی اطرافیانش تا حد یک حادثه ساده ناراحت کننده و گاهی تا حد امری ناشایست تنزل داده شده است.
2 پاسخ
سلام بسیار دقیق و روان بود احسنت
سلام آقای سلطانی راد
با این توضیحات مشتاق شدم کتاب رو بخونم